داستان کوتاه "ناله پرواز" نوشته ی مریم وریج کاظمی

ساخت وبلاگ

 

داستان کوتاه "ناله پرواز" نوشته ی مریم وریج کاظمی

 

تمام مدتی که "کبوتر"لای درختها قایم شده بود "قرقی"مدام از روی یه شاخه به شاخه دیگه می پرید توی درختها سرک می کشید و تن "کبوتر" از درد و ترس بیشتر می لرزید.

اگه  درخت های توی پارک نبودن، هیچ پرنده ی از دست "قرقی" زنده نمی موند،اما امروز "قرقی" بد جوری پاپیچ "کبوتر" شد چون برخلاف روزای گذشته کسی توی پارک نبود و "قرقی" با آرامش آواز سر می داد وبا خیال راحت مشغول شکار "کبوتر" بود .

حین درگیری و فرار بین "قرقی" و "کبوتر" در پارک باز شد و کامیون با سروصدای زیاد یه گوشه ایستاد ،"قرقی" با جیغ کوتاهی به سمت ساختمون چند خیابان آنطرف تر که صاحب اش روی بالکن منتظرش بود ، پا به فرار گذاشت.

"کبوتر" هم  روی دیوار پرید و با تعجب مشغول نگاه کردن به تابوت بزرگ چوبی پشت کامیون شد که آدمهای با احتیاط در حال جابجایش بودند. صدای اره برقی نگاه کبوتر رو به سمت درختهای وسط پارک کشوند. به فاصله کوتاهی دیگه از اون چند تا درخت که تنها سرپناه "کبوتر"و پرنده ها بود اثری نبود.

 مردها در تابوت بزرگ چوبی رو باز کردند و یه مجسمه بزرگ رو به جای درختهای توی پارک کاشتند. نگاه مردها به مجسمه همراه با احترام و ستایش بود.

"کبوتر" بی پناه با غم زیر نیمکت پارک  شب به صبح رسوند. دقایقی رو گشنه  و تشنه سرکرد،اما دیگه طاقت نیاورد و آهسته و نگران به سمت حوض توی پارک رفت که یک لحظه نگاهش به موزاییک های کف پارک افتاد، سایه  "قرقی" رو دید که هر لحظه بزرگتر می شد.

بی جون و رمق پری زد تا پرواز کنه اما باید کجا پناه بگیره؟ لای بوته های گل رز؟ یا در آغوش مجسمه وسط پارک ؟هیچ کجا ...هیچ کجا نمی تونست بره ..

لحظاتی نگذشت که مجسمه به نجوای محزونی گوش فرا داد که آهسته می گفت : دنیای یه پرنده نه پروازه و نه آواز، فقط آغوش لرزون یه درخته که مثل یه مادر می شه از ترس و خستگی بهش پناه برد.

آفتاب وسط آسمون بود و "قرقی"با ولع فراوان روی سر مجسمه مشغول خوردن "کبوتر" شد حالا پرهای کبوتر یک به یک دراطراف مجسمه ناله پرواز سر می دادند.

 

 

دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57