بخشی از فیلمنامه ی بلند "بیراهه ها" نوشته ی عیسی بابایی

ساخت وبلاگ
 

بخشی از فیلمنامه ی بلند "بیراهه ها" نوشته ی عیسی بابایی

خوشبختانه از دفتر چالوس روز به روز خبرهای بهتری به گوش می رسد. هنرجویان در طی دوره های اخیر دارند فیلمنامه های نیمه بلند و بلند را تجربه می کنند. آقای عیسی بابایی رحیم آبادی یکی از بهترین نویسندگان این جمع هستند. که در اینجا ما بخش کوتاهی از فیلمنامه ی 45 صفحه ای ایشان را می آوریم.

برای ایشان آرزوی موفقیت های روز افزون داریم.

 

مشخصات ساختاری فیلمنامه

نام و نام خانوادگی نویسنده: عیسی بابایی

عنوان: بیراهه ها

تم:  تعاون

مضمون: خدمت به خلق یعنی نظم و از مال دوستی گذشتن

پیام و نتیجه: اگر به پیشرفت اجتماعی توجه نکنی به بیراهه رفته ای.

مدت: فیلم نیمه بلند داستانی حدود 60 دقیقه، رنگی

مخاطب: بزرگسال و نوجوان.  سینمایی

ژانر: اجتماعی

سبک: واقع گرا

تاریخ نگارش: تابستان و پاییز 1394

اقتباسی یا غیر اقتباسی: غیر اقتباسی

خلاصه داستان:

گم شدن کیف آیناز، دختر چنگیز، آغازگر آشنایی فرزین با او شده است. فرزین که پدرش، رسول، در اداره ی مالیاتی کار می کند، خودش وارد شرکت چنگیز می شود که هم در کار قاچاق کالا هستند و هم در فرار از مالیات. که این آشنایی به موازات توجه فاطمه، دختر سرهنگ احمدی، نسبت به فرزین پیش می رود. و در طول داستان ما از جزئیات عملکرد شرکت و رابطه ی فرزین در خانواده آشنا می شویم. و در پایان این سرهنگ احمدی است که چنگیز را در شرکت دستگیر می کند. و رسول و فرزین نیز شاهد این ماجرا هستند.

  

  

روز.خارجی. خیابان.نزدیک کیوسک روزنامه

صدای همهمه جمعیت....چند مرد و یک زن در حال خواندن تیترهای اول روزنامه....  فرزین پشت به تصویردر حال خواندن لیدهای خبر ...تیتر روزنامه ها از نظر می گذرد:

-طرح جامع مالیاتی،گامی به سوی عدالت وتوسعه....       

-اقتصاد مقاومتی ،در انتظار مدیریت جهادی....

-فرار مالیاتی 25میلیاردی کالاهای قاچاق....

-60%اقتصاد ایران مالیات نمی دهند.....

-بیکاری جوانان،دغدغه اول مسوولین ....

مرد شیرین عقلی که در نزدیکی بوده قهقهه ای بزرگ سر می دهد ....نگاه مردم به سمت آن مرد می رود...مردم اطراف نیز لبخندی می زنند .....

فرزین اسکناسی به روزنامه فروش می دهد....او روزنامه ای را برداشته و از محل خارج می شود.....

روز.خارجی.خیابان منتهی به اداره امور مالیاتی

تابلوی اداره امور مالیاتی.....چند نفراز مودیان مالیاتی از اداره خارج می شوند...پیرمردی نیز عصا به دست در حال رفتن به داخل.....اتومبیلی شیک ومدل بالا با سرعت زیاد مقابل اداره می ایستد...صدای ترمز ماشین نگاه پیرمرد را به سمت خود می کشاند...

افراشته با ظاهری آراسته از اتومبیل پیاده می شود...سیگاری نیز برلب دارد...او کیفش را از ماشین برداشته و وارد اداره می شود....

روز.داخلی.راهرو اداره امور مالیاتی

افراشته پشت به تصویر در حال حرکت در راهرو...مودیان مالیاتی زیادی در حال جابجایی پرونده هایشان... اومقابل تابلوی اعلانات می ایستد...پوستری که عبارت"خدارا شکر می کنم که مالیات می دهم" نظرش را جلب می کند....او پوزخندی می زند ....سیگارش را زیر پا گذاشته و خاموش می کند... اووارد اتاق می گردد....

 

روز.داخلی.اداره امور مالیاتی. ادامه

رسول عینک به چشم به دقت در حال بررسی پرونده.....روی میز کارش پرونده های زیادی به چشم می خورد...پرونده هایی نیز داخل قفسه و کمد های مخصوص...او با ماشین حساب کار می کند.....افراشته وارد می شود....

افراشته:تموم شد کارمون ....سلام....

رسول: نقد یا چک؟       

افراشته:نقدمون کجا بود...حالا چندتومن بریدی..؟

(رسول می خندد ....دوباره پرونده را ورق می زند....یکی از برگهای مالیاتی را از پرونده خارج می کند....)

افراشته:چیه؟...بازم که دنبال پرونده رفتی؟

رسول:نه....موردی نیست...یه سندی بود که اشتباها رو پرونده تون بود جداش کردم...

افراشته:ا......پس کسری جنوبواز شمال تامین می کنی....؟بابا شما دیگه کی هستین؟

رسول:از این خبرا نیست آقای افراشته.....اما مالیات تشخیص شما 460تومنه...

(رسول برگ تشخیص مالیات را به او ابلاغ می نماید....)

افراشته:شوخی می کنین آقای پورحسین.... آخه ممیز قبلی واسم پارسال 50تومن تشخیص داد اونم درستش کردیم 35 تومن.....

(سیگاری از جیب کتش بیرون آورده که روشن کند...)      

رسول:آقای افراشته ناسلامتی اینجا اداره ست...خودتونو کنترل کنید لطفا..... 

(افراشته عصبانی شده وسیگار را مچاله کرده و روی زمین پرت می کند...)

رسول:اینکه حالا تشخیصه.....برات اعتراض می زنم در قالب ماده 238 قانون مالیاتها برین تخفیف بگیرین...موارد اعتراضیتونو هم می تونین ارائه بدین....

(افراشته به اطراف نگاه می کند ....کسی متوجه او نیست....پاکت پولی  را  محتاطانه از کیفش بیرون می آورد....او کیف را داخل کشوی رسول می کند....)

افراشته:ناقابله...حالا یه جور راست و ریسش کن...دمت گرم...

(رسول پاکت پول را از کشو بیرون می آورد....داخل پاکت را می نگرد....تعدادی چک پول دیده می شود...او عصبانی شده است...پاکت را به افراشته می دهد...)

رسول:این چیه؟ ارزش ما به ایناست؟ سریع جمش کن ...چون بار اولته به حراست و دادستانی ام  چیزی نمی گم...حالام سریع برو تا تصمیمم عوض نشده...     

افراشته:حالا....

 

دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57