بررسى ساختارى فيلم بى خود بى جهت ساخته رضا كاهانى‏ (نوشته ی علیرضا رنجبر)

ساخت وبلاگ
  بررسى ساختارى فيلم بى خود بى جهت ساخته رضا كاهانى‏
 
  شاید فیلم های زیادی در دنیا باشند که به نوعی یک شخصیت وسواسی-جبریObsessive-Compulsive Personality رابه تصویر کشیده باشند،فیلم هایی در باره زندگی مردان(و کمتر زنان)ی که بسیار اخلاقگرا،پرکار،با وجدان،مورد اعتماد،کمال گرا ودارای همه صفات نیک و مثبتی هستند که در یک انسان برای خدمت به جامعه اش باید وجود داشته باشد مانند ژنرال پاتن درفیلم پاتن(فرانکلین شافنر-1970) یاحاج کاظم در آژانس شیشه ای(ابراهیم حاتمی کیا-1377).اما این افراد چنان از زندگی معمولی ما دورهستند که شاید درک شخصیت آنها یا یافتن مشابهشان در بین اطرافیانمان سخت باشد.بعلاوه هاله  عظمت و بزرگی دور  آنها باز هم مانع می شود که با نگاهی نقادانه و موشکاف به ایشان رو کنیم. اینجاست که آخرین فیلم عبدالرضا کاهانی یعنی بی خود و بی جهت (1390)تصویری بسیار عالی و شفاف از یک شخصیت وسواسی -جبری می آفریند که همین دورو بر ما زندگی می کند .
 
این فیلم هفتاد و چند دقیقه ای ،زندگی دو زوج جوان را در زمانی تقریبا همزمان با خود فیلم به تصویر می کشد ،در حالی که مژگان و محسن(رضا عطاران و پانته آ بهرام) به خاطر "رفیق بازی "های محسن در حال تخلیه یک خانه و تحویل آن به دوست محسن،رضا(احمد مهران فر)والهه(نگار جواهریان)هستند،اما هنوز محسن خانه جدیدی تدارک ندیده است و اسباب های این زوج در حیاط سرگردان مانده و زوج جوانتر هم برای ممانعت از برملا شدن بارداری الهه،باید امشب مجلس عروسی خود  را در همین خانه برگزار کنند.در کشاکش این موقعیت تنگ و سخت،بسیاری از نقاب ها فرو می افتدو بساچیزها برملا می شود.....   در دقیقه سی و دوم فیلم شخصیت وسواسی -جبری وارد می شود:مادر الهه(افسانه تهرانچی)که برای سر زدن و اطلاع پیدا کردن از اوضاع آمده است.در همان ثانیه های اول عبدالرضا کاهانی با دقتی شگفت آور تصویر این شخصیت را اتود میزند تا در سکانس بعدی با آخرین تاچ ها نقاشی را کامل کند:مادر الهه در بدو ورود با نگاهی بررسی کننده به این چهارنفر که به دست و پا و تکاپو افتاده اند، مینگرد،از شیر  خوردن فرزند محسن و مژگان با شیشه سوال میکند،سوالی ساده با باطنی بشدت منتقدانه که هم زن و هم شوهر را به توجیه و پاسخگویی وامیدارد.سپس از بهم ریختگی خانه و آماده نبودنش برای میهمانی شب انتقاد  می کند،بعد توصیه ای مبنی بر اینکه بهتر بود کارگری برای کمک می گرفتند،"آرایشگاه چی؟"،ابراز تردید در مورد اینکه جا برای همه مهمان ها کافی هست یا نه،صدور حکم که این خانه تا یک ماه دیگر هم آماده نمی شود.ملامت و انتقاد از بی برنامگی دخترش واینکه هر چیز قاعده و قانونی دارد بخصوص عروسی کردن.(شخصیت های وسواسی-جبری دائما با کمال طلبی ،نظم و ترتیب و کنترل روانی اطرافیان درگیر هستند.)پس از بحث و جدلی دردناک بین مادر و دختر که در آن الهه مادرش را "بی رحم"می نامد(شخصیت های وسواسی -جبری اعتقاد دارند هر کس باید وظایفش را بدون کوچکترین اشکال و با رویی خوش انجام دهد و نیازی به تشکر یا تحسین افراد برای انجام این وظایف نیست):مادر باز هم باعیب جویی به لباسی که  نظر خودش در خریدن یا تهیه آن دخالتی نداشته نگاه میکند و الهه قبل از اینکه او حرفی بزند می گوید:میدونم قشنگ نیست...(از نظر شخصیت های وسواسی-جبری هیچ کاری بدون نظارت مستقیم یا فراتر از آن بدون  به انجام رسیدن توسط خودشان درست و کامل نیست.)-مختلطه؟ساز و آواز؟ کسی که نمی رقصه؟(مادر الهه مانند تمام شخصیت های وسواسی جبری بسیار اخلاقگراست.حال ممکن است این اخلاقگرایی در حیطه عقاید دینی یا صرفا عقاید اخلاقی خود را نشان دهد.)اگر در فیلم اشاره ای به موقعیت  مادر الهه نمی شد،ممکن بود رفتار او به عنوان"غرغر"تعبیر شده و یک شخصیت منفعل-مهاجم  Passive-Aggressive را به ذهن متبادر کند،اما شان اجتماعی و شغل مهم وی(مدیر یک موسسه اقتصادی)که نشان از شخصیتی پرکار و مسئول دارد،منطبق بر شخصیت وسواسی-جبری ست.در سکانس بالا الهه به مادرش میگوید که چرا مادر هیچ بیاد نمی آورد که چه نسبت فامیلی با او(الهه)دارد و مانند رییسش حرف می زند.واقعیت این است که اینگونه شخصیت ها معمولا ملاحظات عاطفی را در نظر نمی گیرند و به اصول خود بیشتر علاقمندند تا انسان ها ولو فرزند خودشان.یکی از مشخصات اصلی شخصیت های وسواسی -جبری،انعطاف ناپذیری و سرسختی آنهاست.مادر الهه تا پایان نیز کوتاه نمی اید و حاضر نمی شود بخاطر دلخوشی دخترش هم که شده،به عنوان مهمان در آن عروسی "بی برنامه"وارد شود...شخصیت های وسواسی فونداسیون های جوامع انسانی هستند،پرکاری و سختکوشی،صداقت و اخلاق مداری و نظم و دقت آنهاست که  تمدن های انسانی را می سازد و سرپا نگه می دارد.هیچ ایرادی به یک زیربنای بتنی نمی توان گرفت،فقط دیگر جایی برای گلهای لطیف نیست.......
 
نوشته ی علیرضا رنجبر
 
 
قسمتی از فیلمنامه ی بی خود بی جهت:
 
١٨ خانه-روز-داخلى
محسن و فرهاد در اشپزخانه اند.
محسن:
-زنا زنا زنا زنا زنا...واى واى واى واى(به فرهاد)زنا نبودن الان همه چى حل بود...
تو راضى نبودى وسايلو بزاريم تو حمام؟چرا!
فرهاد:
-بابا اگه به من بود كه مى گفتم همه وسايل اينجا پخش باشه مهمونا بيان غذا بخورن بينش...خيلى هم مدرنه.
سينا تلويزيون را روشن ميكند.
فرهادسمت سينا ميدود.
الهه و مادرش از اتاق بيرون مى ايند.
مژگان مشغول خوردن شيرينى است.
مادرالهه:
:با اجازتون اقا فرهاد...
فرهاد
-تشريف مى برين؟
مادر الهه توجهش به صدا جلب شده و تلويزيون را نگاه مى كند.
مژگان:
-بودين حاج خانوم
سينا جلوى تلويزيون با اهنگ اجرا ميرقصد.
مادرالهه:
-اقا فرهاد شمايين؟
محسن:
-اره ديگه
الهه:
-بله در امور هنرى هم در واقع فعاليت مى كنن
مادرالهه:
-بله بله
الهه(به مژگان):
-شما يك لحظه بيا.
مژگان سمت الهه مى ايد.
الهه:
-خجالت بكش.
مژگان:
-ببين از اين انابا يه ذره بخور
الهه به مژگان چپ چپ نگاه مى كند.
مژگان براى الهه ادا در مى اورد.
الهه اناب را از مشت مژگان بيرون كشيده و درجيبش مى كذارد.
مژگان اناب مى خورد.
مادرالهه:
-اون وقت شغلتون چيه؟
فرهاد با دست به تلويزيون اشاره مى كند.
مژگان:
-شغلشون همينه ديگه حاج خانوم ،همين خيلى هم درامدش خوبه اتفاقا
مادرالهه:
-بله خندوندن مردم ثوابم داره،با اجازه(به الهه)بيا بريم.
مادر ازخانه خارج شده و الهه به دنباش مى رود.
محسن :
-باشين...خاج خانوم؟
محسن سمت در مى رود.
مژگان:
-سينا مامان ...بسه ديگه اتيش سوزوندى؛بيا بريم...
مژگان سمت سينا مى رود.
محسن سمت فرهاد مى ايد.
محسن:
-مظلوم شديا...
فرهاد مى خندد.
١٩ حياط -روز -خارجى
مادرالهه:
-ديگه سفارش نكنم بره شب همه چى اماده باشه
الهه:
-بله شما برگرديد همه چيز حاضره
مادرالهه:
-شغل اقا فرهاد همينه؟
الهه:
-چندباربگم مادر معلمه
مادرالهه:
-اخه بهش نمياد
الهه:
-چجورين مگه معلما 
مادرالهه:
-بگو اين كارو نكنه بره ما خوب نيست
الهه:
-چشم ميگم نكنه
مادرالهه:
-نكنه امشب ميخواد بخونه؟
الهه:
-حالا بخونه! نيست كه همه فاميل خيلى لطف و همراهى داشتن يك زنگم نزدن
مادرالهه:
-ميخونه؟
الهه:
-نميخونه
مادرالهه:
-گربه رم بندازين بيرون
الهه:
-مادر چرا نميرى شما؟
سكوت.
الهه:
-خداحافظ...
مادرالهه سمت ماشين مى رود.
مادر الهه:
-اينا مال تو ان؟
الهه:
-نخير اقا محسن جمع كرده براى فقرا 
راننده جلوى در ايستاده و تخمه ميخورد.
راننده (به الهه):
-يه ساعتتون داره پرميشه ها، همين جور ميچرخين
الهه:
-بله؟
راننده:
-يه ساعتتون پرشده بله!
الهه:
-چكاركنم دارى ميبينى كه وضعيتو
شاگرد شلوارى پيدا كرده و سمت الهه ميگيرد.
شاگرد:
-نامفهوم چيزى ميگويد
راننده:
-اينو بده به اون اقايى كه پارس ،خشتكش،بده بپوشه...
(به مادرالهه)
ببخشيد حاج خانوم
مادرالهه:
-مكه بوده واقعا!؟
الهه:
-نه شماها ميرين فقط!
 ◦ مادرالهه سوار بر ماشين مى شود
٢٠ خانه-روز-داخلى
محسن و فرهاد در خانه ايستاده اند و اطراف را نگاه ميكنند.
سكوت.
فرهاد:
-ساعت چنده؟
سكوت.
فرهاد:
-اخ اتليه
محسن:
-گمشو...يك بشقاب جابه جا نكردى...اتليه!
فرهاد لبخند مى زند.
فرهاد ستون وسط خانه را گرفته و زور مى زند.
فرهاد:
-بيا...بيا اينو جا به جا كنيم 
محسن به فرهاد پس گردنى مى زند.
فرهاد مى خندد.
محسن:
-مسخره
٢١خانه -روز-داخلى
سينا در اتاق روى تخت دراز كشيده و مژگان روى او پتو مى اندازد.
مژگان :
-من به شما نگفتم تو دستوپاى بزرگترا نيا؟
سينا:
-خودت گفتى
مژگان:
-گفتم،گفتم وقتى يه ادم غريبه اى مياد ،يكى كه ادم نميشناسه بعد من به شما ميگم خاموش كن شما ميگى چشم
سينا:
-اين غريبه نيست كه
مژگان:
-كيه پس؟
سينا:
-مامان الهس
مژگان مى خندد.
مژگان:
-توله...
سينا:
-توله خودتى
مژگان لبش را گاز گرفته و مى خندد.
مژگان:
-خيله خب حالا چشاتو هم بزار شيطون توش نره ،هم بزار
٢٢خانه-روز-داخلى
محسن ايستاده و گربه را نوازش ميكند.
فرهاد روبروى او ايستاده و با پرده اى كه بالاى اپن نصب شده ور مى رود.
فرهاد:
-محسن اين خرابه ها
محسن:
-گيره
فرهاد:
-مال خودتون
محسن به فرهاد چپ چپ نگاه مى كند،مژگان سمت انها مى ايد.
پرده پايين مى ايد.
مژگان:
-عجب مادرزنى دارى ها،اوه اوه اوه ...پس فرداهم ميگه با اينا رفتوامد نكن
مژگان اناب مى خورد
محسن:
-نه بابا خوبه ...يه چند وقت ديگه يه سمتى بهش ميدن دست مارم ميگيره
مژگان:
-چه موقعيم رسيد،چه دمى داشتى براش تكون ميدادى
فرهاد ميخندد،محسن ادايش را در مى اورد.
محسن:
-تو مثلا كار مى كني؟
فرهاد:
-تو كار مى كنى؟
محسن:
-اه اه اه
مژگان به محسن اناب تعارف مى كند ، مجددا پرده پايين مى ايد.
مژگان:
-مديره قرض الحسنن؟
فرهاد:
-مديره
محسن:
-اوم ،ديگه ميتونيم اختلاس كنيم
فرهاد:
-ادماى سالمين بابا
محسن:
-ماچى ماكه سالم نيستيم ،ما اختلاس مى كنيم
مژگان ارام مى خندد.
الهه وارد مى شود.
الهه:
-فرهاد؟
محسن سمت الهه مى رود
فرهاد:
-جون فرهاد،عمر فرهاد،قلب فرهاد،گنجشك فرهاد
محسن شلوارش را از الهه مى گيرد.
محسن:
-شلوارو بپوشمو يك سيگار بزنيمو ديگه كار فرهاد،كاركاركار
محسن به اتاق مى رود.
الهه سمت دست شويى مى رود
.
٢٣ خانه -روز- داخلى
الهه:
-اقا محسن...بنظرم راه خوبيه اين ساوه
مژگان :
-اين قضيه ساوه چيه امروز؟
الهه از دستشويى بيرون مى ايد.
الهه:
-ما اثاثيه رو مى تونيم ببريم ساوه ،ينى اصلا مشكلمون حل شد...تقريبا
مژگان سمت الهه رفته و چپ چپ نگاهش مى كند.
مژگان:
-شهرساوه؟
محسن:
-مژگان؟
الهه:
-بله ديگه
مژگان:
ينى اساساى من بره شهر ساوه؟
محسن:
-مژگان؟
الهه(به مژگان):
-بله
مژگان:
-اونوخ چرا!؟
الهه:
-چرا كه خب اونجا جاش امنه ديگه
مژگان:
-كى اينو گفته؟
الهه:
-همين اقاى خاور...
مژگان:
-اقاى خاور خيلى غلط كرد
الهه:
-نه ،ايناهم انسان هاى موجهى هستن يعنى خيالمون راحته 
مژگان:
-كله باباشون كه انساناى موجهين...
الهه:
-اِ بى ادب...
مژگان:
-هيس...داد نزن بچه خوابه
الهه:
-خب نره بمونه همونجا تو كوچه
فرهاد به سمت انها مى ايد.
مژگان:
-گذاشتن براتون...ميارم تو...
الهه:
-كدوم تو؟
مژگان:
-ميارم تو،همين تو ،اين تو،اون تو،اون تو،اين همه تو
الهه:
-من نميدونم شماهم كه به هيج صراطى مستقيم نيستى...حلوى دهنتم كه نميتونى بگيرى...هرجام كه نبايد باشى هستى...بره زنه حامله...!
الهه از انها جدا مى شود.
مژگان:
-اين جا خونمه هرجا كه دلم بخواد حضور بهم ميرسونم خانم
محسن از اتاق بيرون مى ايد.
محسن:
-مژگان،مژگان؟
مژگان:
-اِ چيه توهم ...!؟چرا اينو خرفهمش نمى كنى يه بار بره...
الهه:
-اِ درست حرف بزن!
فرهاد:
-اِ درست حرف بزن ديگه
(به الهه)
با شماهم هستم الهه خانم
الهه:
-من اصاً نميدونم ما بره ى اينجا هستيم؟ميشه به من بگى!؟
مژگان:
-نه عزيزم،ما اينجا هستيم كه زندگى كنيم مث دوتا كفتر عشق
الهه:
-اينجا خونه ماست؟
فرهاد:
-بله اينجا خونه ماست،بله خوشگلم
مژگان:
-خونه شما نيست
فرهاد:
-خونه ماس ديگه
مژگان:
-نه ديگه ،خونه شما نيس ديگه،پس كى قرار دادشه نوشته؟كى پولشو داده؟
نه شمابگو؟
الهه:
-اجازه بده...اين همون لحظه هاس كه ميگم نبايد باشى و هستى همون لحظست
فرهاد:
-شما از اينجا رفتين الان ماييم
الهه:
-فرهاد ؟شما براى من توضيح بده ،شمرده بگو بهم توضيح بده الان
فرهاد:
-اِ اينجا مال يه اقايىِ،مسعودخان كه الان اِلِي زندگى ميكنه ،لس انجلس...
مژگان مطابق با حرف هاى فرهاد براى الهه ايمو اشاره مى ايد.
فرهاد:
-معلمه نميتونه بياد...بعد هفهش سال پيش با محسن قرارداد بسته،بعدالان محسن بهش زنگ زده كه 
(به مژگان)
نكن اينجورى من خندم ميگيره
فرهاد مى خندد.
الهه:
-فرهاد شوخى ندارم اصلا
فرهاد:
-نه اخه اينطورى ميكنه من خندم ميگيره
مژگان:
-نه اخه ميخوام شيرفهم بشه،شيرفهم بشه
الهه:
-اگه بزارن،بگو
فرهاد:
-زنگ زده ،زنگ زده ،محسن زنگ زده به مسعودخان كه اقا مسعودخان من خونه رو چكاركنم ميخوام پاشم؟گفته يه نفر قابل اعتماد پيدا كن كىهستش كى نيست،اقا فرهاد،بدين به اقا فرهاد،اقا فرهاد منم
الهه:
-قابل اعتماد اون وخت!؟
مژگان:
-بله
فرهاد:
-بله به همين راحتى
الهه:
-اصلانم كه من نبايد بدونم هيشكدومه اينارو؟
مژگان:
-پزعالى جيب خالى
الهه:
-يدفه بگو اصاً خونه نداريم ديگه؟
مژگان :
-نه ندارين،خونه ندارين
الهه:
-من نميدونم شما چرا هستى همش؟چرا نميرى؟
الهه از انها جدا مى شود.
فرهاد مى خندد.
فرهاد از اتاق بيرون مى ايد.
فرهاد:
 ⁃ نميزارين من حرف بزنم
 ⁃ محسن با مژگان پچ پچ كرده و داخل اتاق را نشان مى دهد
 ⁃ فرهاد دنبال الهه ميرود.
 ⁃ فرهاد:
 ⁃ الهه؟ ...
  دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 205 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57